مگه مهمه برات؟

ساخت وبلاگ
مرشد دوشنبه ۱۴۰۲/۰۷/۰۳، 12:12 از خواب بیدار شدم و پس از چندین روز سرماخوردگی، نور خورشید رو بهتر دیدم، چای گرمم کرد و عدسی صبحانه واقعا بهم چسبید و با مامانم گفتم و خندیدم. لباس های گرم رو از کمد بیرون آوردم و بالاخره حضور پاییز قشنگم رو حس کردم. پاییز من، تو به من شبیه ترینی. با من بیشتر از قبل مهربان باش، خاطرات خوبی با من بساز، بسیار ببار و لطفا مثل این شهریور بیشعور سخت مریضم‌ نکن، من می‌خواهم بیشتر از قبل به روح و جسمم برسم. من نمی‌خواهم شکننده باشم. تو هم مراقبم باش. مگه مهمه برات؟...
ما را در سایت مگه مهمه برات؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : morshedrahtabahi بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 20:27

مرشد سه شنبه ۱۴۰۲/۰۷/۰۴، 22:42 هوا سرد شده و من لباس گرمم رو پوشیدم، عطر خوشبویی روی این لباس هست که من رو یاد قدیما می‌اندازه. دلم هات چاکلت می‌خواد، توی همون ماگ آبی‌م که گوشه‌اش پریده، ولی هات چاکلتی ندارم و قهوه هم مطلقا نمی‌تونم بخورم، از یورتمه رفتن قلبم می‌ترسم و خوشم نمیاد احساسات سابق رو دوباره تجربه کنم. با یه دمنوشی چیزی این شب رو گرم‌تر می‌کنم. می‌خوام بیدار بمونم، بخونم و فکر کنم. سلامتی‌ام رو دوباره بازیافتم. دلم برای خودم تنگ شده بود، ولی انگار به مراقبت از خودم هم نیاز داشتم. من دلم برات تنگ شده، دلم می‌خواد کنار هم باشیم و سیاهی بینمون نباشه. بقیه هم باشن. با هم باشیم و سیاهی بینمون نباشه. همین. می‌تونم به این آرزوی ساده دست پیدا کنم؟ میشه به نظرت؟ مگه مهمه برات؟...
ما را در سایت مگه مهمه برات؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : morshedrahtabahi بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 20:27

مرشد یکشنبه ۱۴۰۲/۰۷/۲۳، 20:39 من تا بعد از سال کنکور گوشی مخصوص خودم رو نداشتم. یعنی داشتم اما این گوشی مامان بود که همیشه دستم بود. پلی لیستی درست کرده بودم که همراهم بود، از مدرسه تا خونه و از خونه تا مدرسه. پاییز بود. عصرها خسته به خونه برمی‌گشتم. کیف سنگینی روی دوشم بود و از نشستن روی نیمکت مدرسه خسته بودم. برای دقایقی چشمهام رو می‌بستم و آهنگ گوش می‌کردم. چشمهام رو که باز می‌کردم، مسیری با برگ های قرمز نارنجی جلو روم بود، مسیری که با خستگی‌های تلنبار شده وجودم با حیرت نگاهش می‌کردم و اندکی حس شعف و شور زندگی بهم می‌داد و همیشه اینجای مسیر، آلبوم سنتوری توی گوشم نواخته می‌شد. از این خبر وحشت‌ناک امروز شوک شدم و روی قلبم سنگینی حس کردم. انگار که کسی به اون روزهای من حمله کرده، برگ های نارنجی و قرمز قشنگ رو سیاه کرده و خستگی های تلنبار شده رو بیشتر و بیشتر و غم‌ناک تر کرده. متاسفم مهرجویی. سنتوری دیگه برام غم‌گین تر از قبله، خیلی اندوه‌بار تر. مگه مهمه برات؟...
ما را در سایت مگه مهمه برات؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : morshedrahtabahi بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 20:27